نويسنده: دکتر ارسيا تقوا




 

مخاطب چيزي را مي شنود که مايل است بشنود!

وقتي براي نخستين بار در جمعي شايعه اي پخش مي شود، به دنبال آن ولوله اي ناشي از مهابت خبر شنيده شده، در مي گيرد. ممکن است در اين ميان يکي از آن جمع به دليل عدم رعايت توالي زماني و مکاني يا به هر دليل منطقي ديگر در اصالت شنيده ي خود ابراز ترديد کند. جالب اين جاست که به رغم هشياري کار آگاهانه ي او اين حرف در زماني که قرار است قطار شايعه به راه بيفتد، خريداري نخواهد داشت.
درست است که شايعه رخدادي واقعي به نظر مي رسد اما پيدايش آن پيش از اين که بر اساس اهميت رخداد باشد، متأثر از احساساتي است که در مخاطبان زنده مي کند. احساساتي که با شنيدن آن شايعه راهي براي ابراز و آزاد شدن بي دردسر مي يابند.
گاهي بعضي افراد مدت ها بعد از شنيدن داستان گسترش شايعه اي در جايي مي پرسند مگر در آن ديار آدم انديشمندي نبود که بي اساس بودن شايعه را به همگان نشان دهد. و اساس شايعه را از بيخ و بن ويران سازد.
آن هايي که چنين انديشمندانه شايعه ها را کوچک و شايعه پراکنان را سخيف مي پندارند به نظر مي رسد که از « ماهيت پنهان خيز » شايعه بي خبرند. در سطح اجتماع هر روز آدم ها با سيل بي شماري از شايعه ها مواجه مي شوند که ممکن است بسياري از آن ها را نشنيده از ياد ببرند و يا به برخي از آن ها بخندند. اما ممکن است همين آدم ها در شرايطي
ديگر همين شايعه هاي خنده دار را همچون گوهري با ارزش با خود به اين سو و آن سو ببرند.
وقتي شايعه پذيرفته شد نه تنها ديگر هيچ منطقي جلودارش نيست که استدلال نيز به استخدام شايعه در مي آيد و به توجيه آن مي پردازد.
نقش انديشمندان در اين ميان هر چه باشد از جنس منجي نيست و انديشمندي که به مقابله با شايعه اي مي پردازد که عده ي بسياري به آن ايمان دارند جواز هلاک خود را صادر کرده. گاليله ي دانشمند هم در پيش گاه ديگران نه تنها از ادعاي خود درباره ي چرخش زمين به دور خورشيد دست کشيد بلکه تقاضا کرد که جانش را نستانند. سلاح انديشمندان هر چه که باشد برتر از باور عمومي نيست. بنابراين انديشمندان صرفاً با ايستادن در مقابل شايعه نمي توانند به درستي با آن مقابله کنند. مگر آن که طراحي نو دراندازند.
به علاوه، از آن جا که انديشمندان هر جامعه سواي تعلقات آکادميک، به گروهي از آحاد اجتماع تعلق دارند، مثلاً پدر هستند و نگران فرزندشان، در اين اجتماع خشمگين دليلي نمي بينند که با شايعه اي که هر چند دروغ است اما نتايج خوبي مثل نشستن بچه ها پاي درس و مشق به همراه مي آورد، به مخالفت برخيزند، گاه حتي خود با دلايل و استدلال هايي، تنور شايعه را شعله ور تر هم مي کنند.
چندي پيش فيلمي به نام « پارک وي » اکران شد که در آن اين نظر ترويج مي شد که بيماران رواني خطرناک هستند. لذا بايد آن هايي را زنداني کرد و به آنان اجازه نداد که به اجتماع برگردند. اعضايي از انجمن هاي
روان پزشکي که با اين نظر مخالف بودند خواستند که نظر برخي هنرمندان ديگر را نيز در اين باره جويا شوند. در بررسي کيفي ميداني مجموعه اي از پاسخ ها جمع آوري شد که شمه اي از آن ها عبارت بود از:
- با نظر فيلم مخالفيم اما بيماران رواني هم هيچ وقت خوب نمي شوند!
- از اساس چيزي به اسم بيماري رواني وجود ندارد!
- ما چون دوست داريم همه ي آدم ها در چارچوب ذهني خودخواهانه ي ما حرکت کنند. پس هر کس مخالف ما رفتار کرد روان پريش مي خوانيمش.
- با نظرِ فيلم مبني بر غل و زنجير کردن بيماران رواني مخالفيم؛ ولي سينما يعني همين حرف ها و اختلاف نظرها. هر چند ديدگاه فيلم بيشتر يک بيانيه به نظر مي رسد تا يک اظهارنظر.
- با گفته ي فيلم مخالفيم چون از اساس نبايد بيماران رواني را بستري کرد.
- به اين حرف ها نبايد پرداخت چون مسائل مهم تري داريم.
- اگر قرار باشد هر بار که فيلمي درباره ي گروهي از مردم ساخته مي شود آن عده در برابر فيلم بايستند که ديگر نمي توان درباره ي آدم هاي اين اجتماع فيلم ساخت. قابل ذکر است که در مقابل اين فيلم روان پزشکان به دلايلي همچون نشان دادن چهره اي مخدوش از خود واکنش نشان ندادند؛ مشکل داغ ننگي بود که فيلم به آن دامن مي زد.
به نظر مي رسد امروز در مقابل شايعه ها تنها کساني به مقابله ي آشکار
مي پردازند که از تبار کودک داستان معروف کريستين آندرسن فقيد باشند که به رغم آن که ديد همه در شهر از لباس زيباي شاه تعريف و تمجيد مي کنند، به خود جرئت داد که فرياد بزند: شاه لخت است!
البته واقعيت کمي با داستان هاي کودکانه فرق مي کند. ممکن است آن کودکي که اين گونه فرياد برمي آورد و حقيقت گشايي مي کند به خوش شانسي کودک داستان معروف آندرسن نباشد، چرا که او به دليل ساز مخالف زدن و شنا کردن بر خلاف جريان مرسوم روزگار ناقض نظم مستقر است و مايه ي تشويش اذهان عمومي. تأسف بارتر اين که آن ها که او را به دليل مخالف خواني از سر راه کنار مي گذارند الزاماً مردان شاه ساده لوحِ برهنه نيستند. ممکن است کاسب محل، همسايه ي ديوار به ديوار و يا همکار شفيق خودش باشند.
منبع مقاله :
آتش پور، سيد حميد؛ (1388)، اعتياد به کار( روان شناسي معتادين به کار )، تهران: نشر قطره، چاپ اول